دلنوشته برای حضرت زهرا (س)



دلنوشته برای حضرت زهرا (س)

 

شعله های عشق
من اشک های تو را بر کوبه های کوچه پس کوچه های سرد و خسته مدینه یافتم. خط تو را که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را می نوشتی، خواندم. من نشان کبودین تو را از قافله هایی که از کناره بقیع می گذشتند گرفتم.... این شعله های عشق توست که انسان خسته را به میهمانی آفتاب می خواند. در حجم نگاه تو افق هم رنگ می باخت.

 

سبزی این سال ها هنوز وام دار آن نگاه بلندی است که از قله ناپیدای تو سر زد. من با نوای آشنای تو از قناعت انجمادها و از پس کوچه های حقیر خلافت ها رهیدم... اوج تسلیت تو را آن جا که مردِ راه را پای انداخت شناختم. من در خاموشی قبرت تابش هزاران خورشید را دیدم. اگر قبرت را نشانی نیست چه باک؟ هر سنگْ نبشته ای حکایت تو را دارد.

 

**********************


نامت که می ‏آید...
نامت چه آسان بر لب‏ها می‏نشیند و یادت، چه داغ‏ها بر دل‏ها می‏نشاند. نامت که می ‏آید، ذهن‏ها لحظه‏ های درنگ را می‏دوند و... می‏روند به کوچه‏ ای گم شده و متروک و تنها انگار می‏بینند تو را؛ با جامه‏ ای رنگین و سرخ فام، از خون و خاک. بازویی کبود ـ که هماره بوسه‏ گاه پدر بود. 


نامت که می‏ آید، فرشته‏ ها می‏ آیند به شاعران الهام دهند، تا از تو حرف بزنند. بَعد، شعرها را می‏برند به آسمان. خاک، حرفِ تو را نمی‏زند و خاکیان. اصلاً نمی‏توانند از تو حرف بزنند. فقط می‏ مانند چاه‏ها، که آنها را هم، علی علیه‏السلام هم‏رنگ آسمان‏ها کرد. این همه، نشانِ توست، اما تو مثل این‏ها نیستی!

نامت که می ‏آید، آفتاب، شرمنده می‏ شود و خاموش!


گردآوری: بخش مذهبی بیتوته


منابع:
hawzah.net
sedighe.ir.domains.blog.ir


کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------