تازه های شعر و ترانه

اشعارفریدون مشیری

اشعار فریدون مشیری | زیباترین و برجسته ترین شعرهای فریدون مشیری

اشعارفریدون مشیری فریدون مشیری، شاعری نوآور و خلاق اشعارفریدون مشیری یکی از جواهرات ارزشمند ادبیات…

اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)



 شهادت امام موسی کاظم (ع), تسلیت شهادت امام موسی کاظم

اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)،شعر شهادت

 

از زهر خصم کافرم،می سوزه از پا تا سرم
داد از جدایی،رضا کجایی
در ذکر یا رب یا ربم،خَلّصنی یا رب بر لبم
ذکر صلاتم،بده نجاتم

از کینه ی این دشمن یهودی،مونده برام جراحت و کبودی
مَرهَم ِ دل ناله های یا زهرا
واغربتا واغربتا واویلا...

 

در بین زنجیر جفا،دلخون ِ ظلم ِ اشقیا
مضطر شدم من،پرپر شدم من
ماندم اسیر درد و غم،دشمن کند بر من ستم
چه بی کرانه، با تازیانه
بی حرمتی گر شد به محضر من،امّا نشد از تن جدا سر من
از غربت کرببلا واویلا...
واغربتا واغربتا واویلا...

 

 بیشتر بخوانید: گوشه ای از زندگانی امام موسی كاظم (ع)

 

اشعار شهادت امام موسی کاظم, شعر شهادت

اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است
بین غل و زنجیر هم عالی جناب است


حبل المتین ماست یک تار عبایش
این مرد از نسل شریف بوتراب است


هنگام طی الارض و معراجش یقیناً ...
... روح الامین در محضرش پا در رکاب است


پیداست از باب الحوائج بودن او
هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است


با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد
هر کس به پای او بیفتد کامیاب است


بدکاره ای را زود سجّاده نشین کرد
اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است


چیز کمی که نیست ... آقا چارده سال
زیر شکنجه ، کنج زندان در عذاب است


نامرد ، زندان بان ، یهودی زاده ی شوم
دست و سر و پاهای آقا را چرا بست ؟!


با ناسزا باب زدن را باز کرده
این بد دهان بی حیا ذاتش خراب است


از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد
هر صبح و شب دنبال تسویه حساب است


از بس که گلبرگ تن آقا خمیده
زندان تاریکش پر از عطر گلاب است


زخمی که در زیر گلوی او شکفته
یادآور زخم و غم طفل رباب است


با این غل و زنجیر و لب های ترک دار
تنها به یاد زینب و بزم شراب است


چوب یزید و گریه ی اطفال ای وای
حرف کنیزی و زبانم لال ای وای

 

 بیشتر بخوانید: اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

 

اشعار شهادت امام موسی کاظم, شعر شهادت

شعر شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت


خون گلوی زیر فشارم که تازه بود

با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت


بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت


راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت


شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت


روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت


دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت


از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت


تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت

گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------